معنی آبگینه در فرهنگ عمید
۱. شیشه؛ بلور: آبگینه همهجا یابی از آن بیمحل است / لعل دشخوار بهدست آید از آن است عزیز (سعدی: ۱۷۶).
۲. آیینه: دو خانه دگر زآبگینه بساخت / زبرجد به هر جایش اندر نشاخت (فردوسی: ۲/۹۴).
۳. [قدیمی] تنگ بلور.
۴. [قدیمی] شیشۀ شراب.
معنی آبگینه در فرهنگ معین
(نِ) [ په . ] (اِمر.) ۱ – شیشه . ۲ – پیمانه یا ظرف بلوری . ۳ – الماس . ۴ – تیغ . ۵ – کنایه از: آسمان .