معنی آر در فرهنگ عمید واحد اندازهگیری سطح برابر با صد مترمربع.معنی آر در فرهنگ معین ( اَ ) (ق .) 1 - هرگاه ، اگر. 2 - یا.
مدیریت
معنی آب بها در فرهنگ عمید پولی که در بهای آب میدهند؛ حقالشرب. آبپاش ۱. ظرفی فلزی و دستهدار که سر لولۀ آن سوراخهای ریز دارد و برای آب پاشیدن
معنی آب پاشان در فرهنگ عمید = آبریزانمعنی آب پاشان در فرهنگ معین (بْ) (اِمر.) نک آبریزگان .
معنی آب پز در فرهنگ عمید هر نوع مادۀ غذایی که در آب بیندازند و بجوشانند: تخم مرغ آبپز، سیبزمینی آبپز.معنی آب پز در فرهنگ معین (پَ)(اِمر.)آنچه که در آب
معنی آب تنی در فرهنگ عمید ۱. شستوشوی بدن در آب سرد. ۲. غوطه خوردن در آب.معنی آب تنی در فرهنگ معین (تَ) (حامص .) شنا، غوطه خوردن در آب
معنی آبجی در فرهنگ عمید خواهر.معنی آبجی در فرهنگ معین [ تر. ] ( اِ.)1 - خواهر. 2 - مخففِ آغاباجی .
معنی آبچین در فرهنگ عمید ۱. پارچهای که بدن خود را پس از شستوشو با آن خشک کنند؛ حوله. ۲. پارچهای که تن مرده را پس از غسل دادن با
معنی آبخست در فرهنگ عمید = آبخوستمعنی آبخست در فرهنگ معین (خَ یا خُ) 1 - (اِمر.) جزیره . 2 - میوه ای که بخشی از آن فاسد شده ب
معنی آبخو در فرهنگ عمید = آبخوست: گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق: ۲۰۰).معنی آبخو در فرهنگ
معنی آبخور در فرهنگ عمید ‹آبخورد، آبشخور› ۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب. ۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار میگیرد. ۳. [قدیمی] کنار رودخانه،
معنی آبخورد در فرهنگ عمید ۱. [مجاز] نصیب؛ قسمت؛ روزی: جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی: ۶۱). ۲. کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و
معنی آبخوری در فرهنگ عمید ۱. ظرف بلوری یا فلزی که با آن آب میخورند؛ لیوان؛ آبجامه. ۲. موی سبلت. ۳. نوعی دهنۀ اسب. ۴. جایی یا دستگاهی در اماکن
معنی آبخوست در فرهنگ عمید = جزیره: تنیچند از موج دریا برست / رسیدند نزدیکی آبخوست (عنصری: ۳۵۲).معنی آبخوست در فرهنگ معین (خُ) (اِمر.) = آبخست : 1 - جزیره
معنی آبخیز در فرهنگ عمید ۱. (کشاورزی) زمین پرآب؛ زمینی که هر جای آن را بکنند آب بیرون آید. ۲. [قدیمی] طوفان دریایی. ۳. [قدیمی، مجاز] پیشامد وحشتناک: اندر این
معنی آب بندی در فرهنگ عمید ۱. (مکانیک) روان شدن قطعات تحت سایش در خودروها یا موتورسیکلتهای نو. ۲. محل تهیۀ بستنی، ماست، پنیر، خامه، و مانندِ آن؛ لبنیاتی. ۳.
معنی آب بند در فرهنگ عمید ۱. کسی که یخ میسازد. ۲. آنکه بستنی و پالوده یا ماست و پنیر و خامه درست میکند. ۳. (اسم) سد.معنی آب بند در
معنی آب بازی در فرهنگ عمید ۱. شناگری. ۲. پاشیدن آب به یکدیگر برای تفریح.معنی آب بازی در فرهنگ معین (حامص .)1 - شناگری . 2 - غواصی .
معنی آب در فرهنگ عمید ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و
معنی آبا در فرهنگ عمید ۱. [جمعِ اَب] = اب ۲. اجداد. * آباء سبعه: [قدیمی] ۱. هفتپدر؛ هفتپدران. ۲. [مجاز] هفتستاره؛ هفتسیاره. * آباء علوی: [قدیمی] ۱. پدران آسمانی.
معنی آباد در فرهنگ عمید ۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی میکنند: مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در
معنی آبادان در فرهنگ عمید آباد؛ باصفا؛ بارونق. * آبادان کردن: (مصدر متعدی) ۱. آباد کردن ده یا شهر. ۲. آباد ساختن زمین با کشتوکار.معنی آبادان در فرهنگ معین [
معنی آبادانی در فرهنگ عمید ۱. آباد بودن. ۲. (مصدر متعدی) آباد ساختن زمین با کشتوکار؛ آباد کردن. ۳. (اسم) [قدیمی] جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود
معنی آبادی در فرهنگ عمید ۱. آباد بودن. ۲. (اسم) ده؛ قریه.معنی آبادی در فرهنگ معین [ په . ] (حامص . اِ.) 1 - عمران ، آبادانی . 2
معنی آبار در فرهنگ عمید = بئرمعنی آبار در فرهنگ معین [ ع . ] ( اِ.) جِ بئر؛ چاه ها.
معنی آباژور در فرهنگ عمید ۱. سرپوش پارچهای، چوبی، کاغذی، و مانند آن که روی چراغ قرار میگیرد تا از پخششدن نور آن در همۀ فضا جلوگیری کند. ۲. چراغ
معنی آبال در فرهنگ عمید = ابلمعنی آبال در فرهنگ معین [ ع . ] (اِ.) جِ ابل ؛ شتران .
معنی آبان در فرهنگ عمید ۱. ماه هشتم از سال خورشیدی ایرانی؛ ماه دوم پاییز؛ آبانماه. ۲. فرشتۀ موکل بر آب. ۳. [قدیمی] روز دهم از هر ماه خورشیدی: آبانروز
معنی آب انبار در فرهنگ عمید ۱. حوض بزرگ روپوشیده در زیرزمین که سقف آن را با آجر میسازند. ۲. جای ذخیره کردن آب.معنی آب انبار در فرهنگ معین (اَ)(اِمر.)
معنی آبانگان در فرهنگ عمید جشنی که ایرانیان قدیم در روز آبان از ماه آبان (دهم آبان) به مناسبت یکی شدن نام روز با نام ماه میگرفتند.معنی آبانگان در فرهنگ
معنی آب باز در فرهنگ عمید ۱. شناگر. ۲. غواص.معنی آب باز در فرهنگ معین (اِفا. اِمر.) 1 - شناگر. 2 - غواص .
نمایش بیشتر