معنی آبال در فرهنگ عمید = ابلمعنی آبال در فرهنگ معین [ ع . ] (اِ.) جِ ابل ؛ شتران .
معنی کلمات
معنی آبخور در فرهنگ عمید ‹آبخورد، آبشخور› ۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب. ۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار میگیرد. ۳. [قدیمی] کنار رودخانه،
معنی آبرفت در فرهنگ عمید ۱. آنچه از سنگ و خاک یا کف رودخانه که آب آن را ساییده یا تراشیده یا روبیده باشد. ۲. موادی که در مجرای آب
معنی آب شناس در فرهنگ عمید ۱. (فیزیک) کسی که محل آبهای زیرزمینی را میشناسد و میداند کدام نقطه آب دارد و برای حفر قنات یا کندن چاه مناسب است.
معنی آبگون در فرهنگ عمید ۱. به رنگ آب؛ آبی. ۲. صاف و روشن مانند آب. ۳. آبدار؛ جوهردار. ۴. روشن؛ درخشان: سپهر آبگون. ۴. [مجاز] تیز: خنجر آبگون. ۵.
معنی آبونمان در فرهنگ عمید حق اشتراک روزنامه، مجله، برق، تلفن، یا جا در تماشاخانه.معنی آبونمان در فرهنگ معین (بُ نِ) [ فر. ] ( اِ.)وجه اشتراک روزنامه ، مجله
معنی آتشبار در فرهنگ عمید ۱. (نظامی) توپ. ۲. (نظامی) یک واحد از قسمت توپخانه شامل چهار گروهان. ۳. (صفت) هرچیز توٲم با درخششِ ناشی از عصبانیت: نگاه آتشبار. ۴.
معنی آتل در فرهنگ عمید هر نوع وسیلۀ محکم که برای ثابت نگهداشتن عضو آسیبدیده.معنی آتل در فرهنگ معین (تِ) [ فر. ] (اِ.) ابزاری برای ثابت نگه داشتن اندام
معنی آجین در فرهنگ عمید ۱. = آجیدن ۲. آجیدهشده با (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تیرآجین، شمعآجین.معنی آجین در فرهنگ معین (ص .) آجیده ، آژده .
معنی آخور در فرهنگ عمید ۱. طاقچهای که در کنار دیوار درست میکنند و خوراک چهارپایان را در آن میریزند؛ جای علف خوردن چهارپایان. ۲. [مجاز] اسطبل؛ طویله؛ آخورگاه. *
معنی آدنیس در فرهنگ عمید گیاهی از تیرۀ آلاله، با برگهای بریده و گلهای زرد و سرخ که در کشتزارهای گندم میروید.معنی آدنیس در فرهنگ معین (دُ نِ) [ لا.
معنی آذریون در فرهنگ عمید = شقایقمعنی آذریون در فرهنگ معین ( ~.) 1 - (ص مر.) آذرگون ، آتش رنگ . 2 - (اِمر.) نوعی شقایق که کنارش سرخ
معنی آبان در فرهنگ عمید ۱. ماه هشتم از سال خورشیدی ایرانی؛ ماه دوم پاییز؛ آبانماه. ۲. فرشتۀ موکل بر آب. ۳. [قدیمی] روز دهم از هر ماه خورشیدی: آبانروز
معنی آبخورد در فرهنگ عمید ۱. [مجاز] نصیب؛ قسمت؛ روزی: جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی: ۶۱). ۲. کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و
معنی آب رنگ در فرهنگ عمید ۱. در نقاشی، مادۀ رنگی جامدی که قلمموی مرطوب را به آن آغشته میکنند. ۲. (صفت) ویژگی نوعی نقاشی که با این ماده کشیده
معنی آبغوره در فرهنگ عمید افشرۀ غوره؛ آبی که از غوره میگیرند و برای ترش ساختن طعم غذا به کار میبرند. * آبغوره گرفتن: (مصدر لازم) ۱. گرفتن آب از
معنی آبگیر در فرهنگ عمید ۱. (جغرافیا) گودال بزرگی که آب در آن جمع میشود؛ تالاب؛ برکه: باد بهاری به آبگیر برآمد / چون رخ من گشت آبگیر پر از
معنی آبونه در فرهنگ عمید مشترک روزنامه یا مجله.معنی آبونه در فرهنگ معین (نِ) [ فر. ] (ص .) 1 - مشترک روزنامه یا مجله و مانند آن . 2
معنی آتش بازی در فرهنگ عمید ۱. بازی کردن با آتش. ۲. (اسم، اسم مصدر) از مراسم جشن و شادمانی که آلات و ادواتی از باروت به شکلهای گوناگون درست
معنی آتلیه در فرهنگ عمید کارگاهی که در آن یک یا چند هنرمند به کارهای هنری مشغول باشند.معنی آتلیه در فرهنگ معین (تُ یِّ) [ فر. ] ( اِ.) 1
معنی آچار در فرهنگ عمید ۱. ترشی. ۲. هر چیز خوردنی که آن را در آبلیمو یا سرکه خیسانیده باشند و طعمش ترش شده باشد: آجیل آچار. ۳. چاشنی: آچار
معنی آخوند در فرهنگ عمید ۱. ملاّ. ۲. معلم. ۳. عالِم روحانی؛ واعظ و پیشوای مذهبی.معنی آخوند در فرهنگ معین (ص . اِ.) 1 - ملا، معلم مکتب خانه .
معنی آده در فرهنگ عمید چوببستی که روی زمین برپا کنند تا پرندگان بر روی آن بنشینند.معنی آده در فرهنگ معین (دِ) ( اِ.) چوب دراز، چوب بستی که روی
معنی آذوقه در فرهنگ عمید ۱. غذایی که در سفر با خود بردارند؛ توشه. ۲. خواربار که در خانه نگه دارند.معنی آذوقه در فرهنگ معین (قِ) ( اِ.) نک آزوقه
معنی آب انبار در فرهنگ عمید ۱. حوض بزرگ روپوشیده در زیرزمین که سقف آن را با آجر میسازند. ۲. جای ذخیره کردن آب.معنی آب انبار در فرهنگ معین (اَ)(اِمر.)
معنی آبخوری در فرهنگ عمید ۱. ظرف بلوری یا فلزی که با آن آب میخورند؛ لیوان؛ آبجامه. ۲. موی سبلت. ۳. نوعی دهنۀ اسب. ۴. جایی یا دستگاهی در اماکن
معنی آبرو در فرهنگ عمید ۱. اعتبار؛ شرف: بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی (فردوسی۲: ۱۱۴۶). ۲. ارج و قدر. ۳. [قدیمی] عرض
معنی آبفت در فرهنگ عمید جامۀ ستبر و خشن.معنی آبفت در فرهنگ معین (بَ) (اِمر.) نک آبافت .
معنی آبگینه در فرهنگ عمید ۱. شیشه؛ بلور: آبگینه همهجا یابی از آن بیمحل است / لعل دشخوار بهدست آید از آن است عزیز (سعدی: ۱۷۶). ۲. آیینه: دو خانه
معنی آبه در فرهنگ عمید مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج میشود؛ لیزابه.معنی آبه در فرهنگ معین (بِ) ( اِ.) مایعی غلیظ که با جنین از شکم
نمایش بیشتر