معنی آبانگان در فرهنگ عمید جشنی که ایرانیان قدیم در روز آبان از ماه آبان (دهم آبان) به مناسبت یکی شدن نام روز با نام ماه میگرفتند.معنی آبانگان در فرهنگ
معنی کلمات
معنی آبخوست در فرهنگ عمید = جزیره: تنیچند از موج دریا برست / رسیدند نزدیکی آبخوست (عنصری: ۳۵۲).معنی آبخوست در فرهنگ معین (خُ) (اِمر.) = آبخست : 1 - جزیره
معنی آب رو در فرهنگ عمید ۱. جای گذشتن آب؛ آبراه؛ آبراهه؛ راه آب. ۲. جویی که برای گذشتن آب درست میکنند.معنی آب رو در فرهنگ معین (رُ) (اِمر.) آبراه
معنی آبک در فرهنگ عمید ۱. آب اندک. ۲. [قدیمی] در کیمیاگری، جیوه یا سیماب.معنی آبک در فرهنگ معین (بَ) (اِمر.) سیماب ، جیوه .
معنی آب لمبو در فرهنگ عمید میوۀ لهیده و پرآب؛ میوهای که آن را با دست فشار داده و آبکی کرده باشند، مانند انار.معنی آب لمبو در فرهنگ معین (لَ)
معنی آبی در فرهنگ عمید ۱. (زیستشناسی) ویژگی موجود زندهای که در آب زیست میکند؛ آبزی: اسب آبی، سگ آبی، مار آبی. ۲. (اسم، صفت نسبی) از سه رنگ اصلی،
معنی آتش بس در فرهنگ عمید خودداری از جنگ و قطع تیراندازی.معنی آتش بس در فرهنگ معین ( ~. بَ) (اِمر.) دستور خودداری از تیراندازی .
معنی آتو در فرهنگ عمید ۱. در بازی ورق، ورق برنده. ۲. [عامیانه، مجاز] دستاویز؛ بهانه.معنی آتو در فرهنگ معین (اُ) [ روس . ] (اِ.) = اطو: ابزاری آهنی
معنی آچمز در فرهنگ عمید در شطرنج، حالت مهرهای که هرگاه آن را از برابر شاه بردارند شاه در حال کیش واقع شود بنابراین نمیتوان آن را حرکت داد.معنی آچمز
معنی آداب در فرهنگ عمید ۱. عادات و رسوم که در یک جامعه پذیرفته شده. ۲. [جمعِ ادب] روشهای نیکو.معنی آداب در فرهنگ معین [ ع . ] جِ ادب
معنی آدینده در فرهنگ عمید = رنگینکمان: عَلَم ابر و تندر بُوَد کوس او / کمان آدینده شود ژاله تیر (رودکی: ۵۲۳).معنی آدینده در فرهنگ معین (یَ دِ) ( اِ.)
معنی آر در فرهنگ عمید واحد اندازهگیری سطح برابر با صد مترمربع.معنی آر در فرهنگ معین ( اَ ) (ق .) 1 - هرگاه ، اگر. 2 - یا.
معنی آب باز در فرهنگ عمید ۱. شناگر. ۲. غواص.معنی آب باز در فرهنگ معین (اِفا. اِمر.) 1 - شناگر. 2 - غواص .
معنی آبخیز در فرهنگ عمید ۱. (کشاورزی) زمین پرآب؛ زمینی که هر جای آن را بکنند آب بیرون آید. ۲. [قدیمی] طوفان دریایی. ۳. [قدیمی، مجاز] پیشامد وحشتناک: اندر این
معنی آبریز در فرهنگ عمید ۱. جای ریختن آب. ۲. (جغرافیا) جایی از رودخانه که آب از کوه یا نهر وارد آن میشود. ۳. چاهی که آبهای گندیده یا آب
معنی آب کار در فرهنگ عمید ۱. کسی که فلزات را آب میدهد. ۲. [قدیمی] کسی که آب به خانهها میبرد؛ سقا. ۳. [قدیمی] بادهخوار. ۴. [قدیمی] بادهفروش.معنی آب کار
معنی آبلوج در فرهنگ عمید ۱. شکر؛ قند سفید: تا آبلوج همچو تبرزد نشد به طعم / تا چون نبات نیست به پیش نظر شکر (پوربهای جامی: لغتنامه: آبلوج). ۲.
معنی آبیار در فرهنگ عمید کسی که مٲمور تقسیم کردن آب برای باغها، مزارع، و خانهها است؛ میرآب.معنی آبیار در فرهنگ معین (ص مر.) میرآب . تقسیم کنندة آب برای
معنی آتش پاره در فرهنگ عمید ۱. پارۀ آتش؛ اخگر. ۲. [عامیانه، مجاز] زرنگ؛ چابک. ۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] موذی. ۴. کودک شریر.معنی آتش پاره در فرهنگ معین ( ~.
معنی آتون در فرهنگ عمید کوره.معنی آتون در فرهنگ معین (اَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - تون ، گلخن ، گلخن گرمابه . 2 - تنور گچ پز
معنی آحاد در فرهنگ عمید ۱. = احدْ ۲. (ریاضی) گروه اول اعداد، شامل عدد ۱ تا ۹؛ یکان. ۳. تکتک مردم.معنی آحاد در فرهنگ معین [ ع . ]
معنی آداش در فرهنگ عمید نسبت میان دو تن که یک نام داشته باشند؛ همنام؛ هماسم.معنی آداش در فرهنگ معین [ تر. ] ( اِ.) همنام ، هم اسم .
معنی آدینه در فرهنگ عمید = جمعه: چو آدینه بهسر برده شد آید شنبه / تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال (فرخی: ۲۲۱).معنی آدینه در فرهنگ معین (نِ) (
معنی آب بازی در فرهنگ عمید ۱. شناگری. ۲. پاشیدن آب به یکدیگر برای تفریح.معنی آب بازی در فرهنگ معین (حامص .)1 - شناگری . 2 - غواصی .
معنی آب داده در فرهنگ عمید تیزکرده: شمشیر آبداده، خنجر آبداده.معنی آب داده در فرهنگ معین (دِ) (ص مف .) 1 - آب پاشیده ، مشروب . 2 - تیز،
معنی آبریزگان در فرهنگ عمید = آبریزانمعنی آبریزگان در فرهنگ معین (زَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - عید آب پاشان ، جشنی که ایرانیان در روزِ تیر -
معنی آبکامه در فرهنگ عمید ۱. نانخورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند: هزار شکر که با تلخ و شور خود ای چرخ / نهایم
معنی آبله در فرهنگ عمید ۱. تاولی که به سبب سوختگی یا ساییده شدن پوست پیدا شود؛ تاول. ۲. نوعی بیماری ویروسی که باعث تب شدید، درد ستون فقرات، و
معنی آپارات در فرهنگ عمید ۱. دستگاه نمایش فیلم. ۲. دوربین عکاسی. ۳. دستگاه؛ اسباب. ۴. دستگاهی اتومانند، که برای پنچرگیری لاستیک تویی خودرو از آن استفاده میشود.معنی آپارات در
معنی آتش پرست در فرهنگ عمید ۱. پرستندۀ آتش؛ کسی که آتش را پرستش کند: به یک هفته بر پیش یزدان بدند / مپندار کآتشپرستان بدند (فردوسی: ۴/۳۱۲). ۲. زردشتی.
نمایش بیشتر