معنی آبا در فرهنگ عمید ۱. [جمعِ اَب] = اب ۲. اجداد. * آباء سبعه: [قدیمی] ۱. هفتپدر؛ هفتپدران. ۲. [مجاز] هفتستاره؛ هفتسیاره. * آباء علوی: [قدیمی] ۱. پدران آسمانی.
معنی کلمات
معنی آب پاشان در فرهنگ عمید = آبریزانمعنی آب پاشان در فرهنگ معین (بْ) (اِمر.) نک آبریزگان .
معنی آبدان در فرهنگ عمید ۱. ظرف آب. ۲. [قدیمی] جایی که آب در آن جمع میشود؛ آبگیر: فتد تشنه در آبدان عمیق / که داند که سیراب میرد غریق
معنی آبسالان در فرهنگ عمید ۱. بهار. ۲. سال پرآب و پرباران. ۳. باغ؛ بوستان: همان شیپور بر صد راه نالان / به سان بلبل اندر آبسالان (فخرالدیناسعد: ۶۳).معنی آبسالان
معنی آبکی در فرهنگ عمید ۱. آنچه مانند آب باشد. ۲. آبدار؛ پرآب. ۳. آبلمبو. ۴. [مقابلِ غلیظ] رقیق. ۵. بیمحتوا. ۶. (اسم) مشروب.معنی آبکی در فرهنگ معین (بَ) (ص
معنی آب مروارید در فرهنگ عمید از بیماریهای چشم که بیشتر در اثر ضربه، مرض قند یا پیری عارض میشود و عدسی چشم یا کپسول آن تیره میشود و سبب
معنی آتاشه در فرهنگ عمید کارمند وابستۀ سفارتخانه که دارای مٲموریت مخصوص باشد؛ وابسته.معنی آتاشه در فرهنگ معین (اَ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) آتاشه ؛ وابسته ، کارمند
معنی آتشکده در فرهنگ عمید در آیین زردشتی، بنایی که آتش مقدس در آن نگهداری میشود و پرستشگاه زردشتیان است؛ آذرکده؛ آتشگاه؛ آتشخانه: جهانآفرین را ستایش گرفت / به آتشکدهَنْدر،
معنی آثم در فرهنگ عمید گناهکار.معنی آثم در فرهنگ معین ( اِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - گناه ، خطا. 2 - کاری که کردن آن روا
معنی آخر در فرهنگ عمید ۱. [مقابلِ اول] قرارگرفته در پایان: نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴: ۵۳۷). ۲. پسین؛ بازپسین؛ آخری؛
معنی آدرم در فرهنگ عمید = تکلتو: مرد را آ کنده از گرد ستوران چشم و گوش / اسب را آغشته اندر خون مردان آدرم (عثمان مختاری: ۳۱۹).معنی آدرم در
معنی آذرجشن در فرهنگ عمید جشنی که ایرانیان قدیم در روز آذر (نهم) از ماه آذر باستانی به مناسبت توافق نام ماه و روز برپا میکردند و به زیارت آتشکده
معنی آباد در فرهنگ عمید ۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی میکنند: مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در
معنی آب پز در فرهنگ عمید هر نوع مادۀ غذایی که در آب بیندازند و بجوشانند: تخم مرغ آبپز، سیبزمینی آبپز.معنی آب پز در فرهنگ معین (پَ)(اِمر.)آنچه که در آب
معنی آب درمانی در فرهنگ عمید علم استفاده از آب مخصوصاً آبهای معدنی برای معالجۀ بعضی از بیماریها؛ هیدروتراپی.معنی آب درمانی در فرهنگ معین (دَ) (حامص . اِ.) معالجة بعضی
معنی آبست در فرهنگ عمید = آبستهمعنی آبست در فرهنگ معین (بَ) ( اِ.) نک آبسته .
معنی آبگاه در فرهنگ عمید ۱. جای آب؛ آبخور. ۲. تالاب؛ استخر. ۳. (زیستشناسی) پهلوی انسان بین دنده و لگن خاصره؛ تهیگاه. ۴. مثانه.معنی آبگاه در فرهنگ معین (اِمر.) 1
معنی آب معدنی در فرهنگ عمید آبی که در برخی نقاط از زمین میجوشد و دارای گوگرد و مواد معدنی دیگر است.معنی آب معدنی در فرهنگ معین (مَ دَ) (اِمر.)
معنی آتروپین در فرهنگ عمید الکلوئیدی سمّی که از گیاه بلادانه گرفته میشود و در برطرف کردن گرفتگی عضلات و گشادشدن مردمک چشم کاربرد دارد.معنی آتروپین در فرهنگ معین (تْ
معنی آتشگاه در فرهنگ عمید ۱. بنایی در پیرامون شهرها که زردشتیان در آن آتش روشن میکنند. ۲. [قدیمی] آتشکده: نفسم سرد و سینه آتشگاه / دهنم خشک و دیده
معنی آجر در فرهنگ عمید خشتی که در کورۀ آجرپزی بهصورت مکعب مستطیل پخته شده باشد؛ خشت پخته. * آجر تراش: آجر تراشیده و ساییده که برای زینت در نمای
معنی آخرالامر در فرهنگ عمید آخر کار؛ پایان کار؛ عاقبت کار؛ سرانجام.معنی آخرالامر در فرهنگ معین (خِ رَ یا رُ اَ) [ ع . ] (ق مر.) سرانجام ، آخرکار،
معنی آدرنگ در فرهنگ عمید = آذرنگ: نباشد کوه را وقت درنگ تو درنگ تو/ جهان هرگز نخواهد تا تو باشی آدرنگ تو (فرخی: ۴۲۲).معنی آدرنگ در فرهنگ معین (دَ
معنی آذرخش در فرهنگ عمید برق؛ صاعقه: نباشد زاین زمانه بس شگفتی / اگر بر ما ببارد آذرخشا (رودکی: ۵۱۹).معنی آذرخش در فرهنگ معین (ذَ رَ) (اِمر.) برق ، صاعقه
معنی آبادان در فرهنگ عمید آباد؛ باصفا؛ بارونق. * آبادان کردن: (مصدر متعدی) ۱. آباد کردن ده یا شهر. ۲. آباد ساختن زمین با کشتوکار.معنی آبادان در فرهنگ معین [
معنی آب تنی در فرهنگ عمید ۱. شستوشوی بدن در آب سرد. ۲. غوطه خوردن در آب.معنی آب تنی در فرهنگ معین (تَ) (حامص .) شنا، غوطه خوردن در آب
معنی آب دست در فرهنگ عمید ۱. آبی که با آن دستوروی خود را بشویند: هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دستآب همه تسکین رضوان
معنی آبستن در فرهنگ عمید ۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیستشناسی) ویژگی زن یا حیوان مادهای که بچه در شکم داشته باشد؛ باردار. ۲. [مجاز] درپیدارنده: آبستن حوادث.معنی آبستن در فرهنگ
معنی آبگرد در فرهنگ عمید = گرداب: مگرد گِرد آبگرد هیبتش / که درکشد تو را به دَم چو اژدها (ابوالفرج رونی: ۱۵).معنی آبگرد در فرهنگ معین (گِ) (اِمر.) نک
معنی آب نبات در فرهنگ عمید نوعی از شیرینی که با شیرۀ شکر درست میکنند.معنی آب نبات در فرهنگ معین (نَ) (اِمر.) نوعی شیرینی که با شیرة شکر سازند. ؛
نمایش بیشتر