معنی آباد در فرهنگ عمید ۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی میکنند: مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در
معنی کلمات
معنی آب پز در فرهنگ عمید هر نوع مادۀ غذایی که در آب بیندازند و بجوشانند: تخم مرغ آبپز، سیبزمینی آبپز.معنی آب پز در فرهنگ معین (پَ)(اِمر.)آنچه که در آب
معنی آب درمانی در فرهنگ عمید علم استفاده از آب مخصوصاً آبهای معدنی برای معالجۀ بعضی از بیماریها؛ هیدروتراپی.معنی آب درمانی در فرهنگ معین (دَ) (حامص . اِ.) معالجة بعضی
معنی آبست در فرهنگ عمید = آبستهمعنی آبست در فرهنگ معین (بَ) ( اِ.) نک آبسته .
معنی آبگاه در فرهنگ عمید ۱. جای آب؛ آبخور. ۲. تالاب؛ استخر. ۳. (زیستشناسی) پهلوی انسان بین دنده و لگن خاصره؛ تهیگاه. ۴. مثانه.معنی آبگاه در فرهنگ معین (اِمر.) 1
معنی آب معدنی در فرهنگ عمید آبی که در برخی نقاط از زمین میجوشد و دارای گوگرد و مواد معدنی دیگر است.معنی آب معدنی در فرهنگ معین (مَ دَ) (اِمر.)
معنی آتروپین در فرهنگ عمید الکلوئیدی سمّی که از گیاه بلادانه گرفته میشود و در برطرف کردن گرفتگی عضلات و گشادشدن مردمک چشم کاربرد دارد.معنی آتروپین در فرهنگ معین (تْ
معنی آتشگاه در فرهنگ عمید ۱. بنایی در پیرامون شهرها که زردشتیان در آن آتش روشن میکنند. ۲. [قدیمی] آتشکده: نفسم سرد و سینه آتشگاه / دهنم خشک و دیده
معنی آجر در فرهنگ عمید خشتی که در کورۀ آجرپزی بهصورت مکعب مستطیل پخته شده باشد؛ خشت پخته. * آجر تراش: آجر تراشیده و ساییده که برای زینت در نمای
معنی آخرالامر در فرهنگ عمید آخر کار؛ پایان کار؛ عاقبت کار؛ سرانجام.معنی آخرالامر در فرهنگ معین (خِ رَ یا رُ اَ) [ ع . ] (ق مر.) سرانجام ، آخرکار،
معنی آدرنگ در فرهنگ عمید = آذرنگ: نباشد کوه را وقت درنگ تو درنگ تو/ جهان هرگز نخواهد تا تو باشی آدرنگ تو (فرخی: ۴۲۲).معنی آدرنگ در فرهنگ معین (دَ
معنی آذرخش در فرهنگ عمید برق؛ صاعقه: نباشد زاین زمانه بس شگفتی / اگر بر ما ببارد آذرخشا (رودکی: ۵۱۹).معنی آذرخش در فرهنگ معین (ذَ رَ) (اِمر.) برق ، صاعقه
معنی آبادان در فرهنگ عمید آباد؛ باصفا؛ بارونق. * آبادان کردن: (مصدر متعدی) ۱. آباد کردن ده یا شهر. ۲. آباد ساختن زمین با کشتوکار.معنی آبادان در فرهنگ معین [
معنی آب تنی در فرهنگ عمید ۱. شستوشوی بدن در آب سرد. ۲. غوطه خوردن در آب.معنی آب تنی در فرهنگ معین (تَ) (حامص .) شنا، غوطه خوردن در آب
معنی آب دست در فرهنگ عمید ۱. آبی که با آن دستوروی خود را بشویند: هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دستآب همه تسکین رضوان
معنی آبستن در فرهنگ عمید ۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیستشناسی) ویژگی زن یا حیوان مادهای که بچه در شکم داشته باشد؛ باردار. ۲. [مجاز] درپیدارنده: آبستن حوادث.معنی آبستن در فرهنگ
معنی آبگرد در فرهنگ عمید = گرداب: مگرد گِرد آبگرد هیبتش / که درکشد تو را به دَم چو اژدها (ابوالفرج رونی: ۱۵).معنی آبگرد در فرهنگ معین (گِ) (اِمر.) نک
معنی آب نبات در فرهنگ عمید نوعی از شیرینی که با شیرۀ شکر درست میکنند.معنی آب نبات در فرهنگ معین (نَ) (اِمر.) نوعی شیرینی که با شیرة شکر سازند. ؛
معنی آتریاد در فرهنگ عمید دستهای سرباز.معنی آتریاد در فرهنگ معین (تِ) [ روس . ] (اِ.) یک دسته سرباز.
معنی آتش گردان در فرهنگ عمید ظرف کوچک سیمی که در آن چند تکه زغال داغ شده میریزند و در هوا میچرخانند تا مشتعل شود؛ آتشچرخان؛ آتشسرخکن.معنی آتش گردان در
معنی آجل در فرهنگ عمید ۱. آینده. ۲. دیرآینده. ۳. بامهلت؛ مدتدار.معنی آجل در فرهنگ معین (اَ جَ لّ) [ ع . ] (ص تف .) جلیل تر، بزرگوارتر.
معنی آخرت در فرهنگ عمید ۱. بازپسین. ۲. جهانی که به اعتقاد دینداران مردم پس از زنده شدن به در آنجا وارد میشوند و به اعمال آنها رسیدگی میشود؛ جهان
معنی آدم در فرهنگ عمید ۱. (زیستشناسی) انسان. δ دراصل، بنابر روایات، نام نخستین انسان آفریدهشده است: در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضهٴ دارالسلام
معنی آذرروز در فرهنگ عمید nullمعنی آذرروز در فرهنگ معین (ذَ) (اِمر.) روز نهم از هر ماه شمسی .
معنی آبادانی در فرهنگ عمید ۱. آباد بودن. ۲. (مصدر متعدی) آباد ساختن زمین با کشتوکار؛ آباد کردن. ۳. (اسم) [قدیمی] جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود
معنی آبجی در فرهنگ عمید خواهر.معنی آبجی در فرهنگ معین [ تر. ] ( اِ.)1 - خواهر. 2 - مخففِ آغاباجی .
معنی آبدندان در فرهنگ عمید ۱. نوعی انار بیدانه. ۲. نوعی گلابی. ۳. نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف: تشنه در آب او نظر میکرد / آبدندانی از جگر
معنی آبسته در فرهنگ عمید زمینی که در آن آب بسته و تخم پاشیده باشند؛ زمین آماده برای زراعت.معنی آبسته در فرهنگ معین (بِ تِ) 1 - (ص .) آبستن
معنی آبگردان در فرهنگ عمید ظرف بزرگ و دستهدار شبیه ملاقه که با آن آب یا غذای آبکی مانند آش و آبگوشت را از ظرفی به ظرف دیگر میریزند.معنی آبگردان
معنی آب نما در فرهنگ عمید ۱. حوض یا جوی آب در خانه و باغ که آب آن نمایان باشد. ۲. جایی که آب چشمه یا کاریز به روی زمین
نمایش بیشتر