معنی آخشیج در فرهنگ عمید ۱. هریک از عناصر چهارگانه (آب، آتش، باد و خاک)؛ عنصر. ۲. (صفت) ضد؛ مخالف؛ نقیض: کجا گوهری چیره شد زاین چهار / یکی آخشیجش
معنی کلمات
معنی آدمیزاد در فرهنگ عمید مردم؛ انسان؛ زادۀ آدمی؛ بشر.معنی آدمیزاد در فرهنگ معین (دَ) (ص مر.) = آدمیزاده : انسان ، بشر. ؛ ~ شیر خام خورده کنایه از:
معنی آذرین در فرهنگ عمید ۱. گرم و سوزان؛ آتشین. ۲. (زمینشناسی) = سنگ * سنگ آذرینمعنی آذرین در فرهنگ معین ( ~.)(ص نسب .)1 - آتشین . 2 -
معنی آباژور در فرهنگ عمید ۱. سرپوش پارچهای، چوبی، کاغذی، و مانند آن که روی چراغ قرار میگیرد تا از پخششدن نور آن در همۀ فضا جلوگیری کند. ۲. چراغ
معنی آبخو در فرهنگ عمید = آبخوست: گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق: ۲۰۰).معنی آبخو در فرهنگ
معنی آبراهه در فرهنگ عمید ۱. راه آب؛ راهگذر آب؛ مجرای آب. ۲. گذرگاه سیل.معنی آبراهه در فرهنگ معین (هِ) (اِمر.) 1 - راه آب ، مجرای آب . 2
معنی آبشخور در فرهنگ عمید ۱. [مجاز] روزی؛ بهره؛ نصیب؛ قسمت. ۲. [قدیمی] جای زیست و اقامت. ۳. [قدیمی] جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه:
معنی آبگوشت در فرهنگ عمید خوراک آبدار که با گوشت و نخود و لوبیا تهیه میشود.معنی آبگوشت در فرهنگ معین (اِمر.) از غذاهای اصیل ایرانی است . خوراکی رقیق که
معنی آبوند در فرهنگ عمید ۱. آوند؛ ظرف آب. ۲. کوزه. ۲. آبخوری.معنی آبوند در فرهنگ معین (وَ) (اِمر.) ظرف آب ، آوند.
معنی آتش انداز در فرهنگ عمید ۱. کسی که در کورۀ آجرپزی، تون حمام، یا نانوایی مٲمور افروختن آتش است و مواد سوختنی را در کوره میریزد. ۲. [قدیمی] کسی
معنی آتشین در فرهنگ عمید ۱. از جنس آتش. ۲. [مجاز] مهیج؛ اثرگذار؛ پرشوروحال: سخنرانی آتشین، دلم را داغ عشقی بر جبین نِه / زبانم را بیانی آتشین ده (وحشی:
معنی آجیل در فرهنگ عمید مخلوطی از خشکبار از قبیل پسته، فندق، بادام، نخودچی، تخم کدو، و تخم هندوانۀ تفتداده.معنی آجیل در فرهنگ معین ( اِ.) میوه خشک مرکب از
معنی آخور در فرهنگ عمید ۱. طاقچهای که در کنار دیوار درست میکنند و خوراک چهارپایان را در آن میریزند؛ جای علف خوردن چهارپایان. ۲. [مجاز] اسطبل؛ طویله؛ آخورگاه. *
معنی آدنیس در فرهنگ عمید گیاهی از تیرۀ آلاله، با برگهای بریده و گلهای زرد و سرخ که در کشتزارهای گندم میروید.معنی آدنیس در فرهنگ معین (دُ نِ) [ لا.
معنی آذریون در فرهنگ عمید = شقایقمعنی آذریون در فرهنگ معین ( ~.) 1 - (ص مر.) آذرگون ، آتش رنگ . 2 - (اِمر.) نوعی شقایق که کنارش سرخ
معنی آبال در فرهنگ عمید = ابلمعنی آبال در فرهنگ معین [ ع . ] (اِ.) جِ ابل ؛ شتران .
معنی آبخور در فرهنگ عمید ‹آبخورد، آبشخور› ۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب. ۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار میگیرد. ۳. [قدیمی] کنار رودخانه،
معنی آبرفت در فرهنگ عمید ۱. آنچه از سنگ و خاک یا کف رودخانه که آب آن را ساییده یا تراشیده یا روبیده باشد. ۲. موادی که در مجرای آب
معنی آب شناس در فرهنگ عمید ۱. (فیزیک) کسی که محل آبهای زیرزمینی را میشناسد و میداند کدام نقطه آب دارد و برای حفر قنات یا کندن چاه مناسب است.
معنی آبگون در فرهنگ عمید ۱. به رنگ آب؛ آبی. ۲. صاف و روشن مانند آب. ۳. آبدار؛ جوهردار. ۴. روشن؛ درخشان: سپهر آبگون. ۴. [مجاز] تیز: خنجر آبگون. ۵.
معنی آبونمان در فرهنگ عمید حق اشتراک روزنامه، مجله، برق، تلفن، یا جا در تماشاخانه.معنی آبونمان در فرهنگ معین (بُ نِ) [ فر. ] ( اِ.)وجه اشتراک روزنامه ، مجله
معنی آتشبار در فرهنگ عمید ۱. (نظامی) توپ. ۲. (نظامی) یک واحد از قسمت توپخانه شامل چهار گروهان. ۳. (صفت) هرچیز توٲم با درخششِ ناشی از عصبانیت: نگاه آتشبار. ۴.
معنی آتل در فرهنگ عمید هر نوع وسیلۀ محکم که برای ثابت نگهداشتن عضو آسیبدیده.معنی آتل در فرهنگ معین (تِ) [ فر. ] (اِ.) ابزاری برای ثابت نگه داشتن اندام
معنی آجین در فرهنگ عمید ۱. = آجیدن ۲. آجیدهشده با (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تیرآجین، شمعآجین.معنی آجین در فرهنگ معین (ص .) آجیده ، آژده .
معنی آخوند در فرهنگ عمید ۱. ملاّ. ۲. معلم. ۳. عالِم روحانی؛ واعظ و پیشوای مذهبی.معنی آخوند در فرهنگ معین (ص . اِ.) 1 - ملا، معلم مکتب خانه .
معنی آده در فرهنگ عمید چوببستی که روی زمین برپا کنند تا پرندگان بر روی آن بنشینند.معنی آده در فرهنگ معین (دِ) ( اِ.) چوب دراز، چوب بستی که روی
معنی آذوقه در فرهنگ عمید ۱. غذایی که در سفر با خود بردارند؛ توشه. ۲. خواربار که در خانه نگه دارند.معنی آذوقه در فرهنگ معین (قِ) ( اِ.) نک آزوقه
معنی آبان در فرهنگ عمید ۱. ماه هشتم از سال خورشیدی ایرانی؛ ماه دوم پاییز؛ آبانماه. ۲. فرشتۀ موکل بر آب. ۳. [قدیمی] روز دهم از هر ماه خورشیدی: آبانروز
معنی آبخورد در فرهنگ عمید ۱. [مجاز] نصیب؛ قسمت؛ روزی: جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی: ۶۱). ۲. کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و
معنی آب رنگ در فرهنگ عمید ۱. در نقاشی، مادۀ رنگی جامدی که قلمموی مرطوب را به آن آغشته میکنند. ۲. (صفت) ویژگی نوعی نقاشی که با این ماده کشیده
نمایش بیشتر