معنی آبزه – فرهنگ معین و عمید

معنی آبزه در فرهنگ عمید ۱. درز و شکاف باریک که آب از آن تراوش کند؛ هر روزن و درز در ظرف یا زمین که آب از آن بیرون تراود؛ زه‌آب. ۲. آبی که از کنار چشمه یا تالاب بیرون آید؛ زهاب. معنی آبزه در فرهنگ معین (زِ) (اِمر.) آبی که از کنار چشمه ، … ادامه

معنی آبکند – فرهنگ معین و عمید

معنی آبکند در فرهنگ عمید ۱. (زمین‌شناسی) زمینی که آب آن را کنده، گود و ناهموار کرده باشد. ۲. آبگیر؛ تالاب: هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ‌جای / بی‌گمان راضی بیاید گر بیابد آبکند (شهید بلخی: شاعران بی‌دیوان: ۳۰). ۳. [قدیمی] آب‌انبار. معنی آبکند در فرهنگ معین (کَ) (اِمر.) ۱ – آبگیر. ۲ – … ادامه

معنی آبله مرغان – فرهنگ معین و عمید

معنی آبله مرغان در فرهنگ عمید نوعی بیماری آبله با عوارض سبک که بیشتر در کودکان و کسانی که آبله‌کوبی کرده‌اند بروز می‌کند. معنی آبله مرغان در فرهنگ معین ( ~. مُ) (اِمر.) مرضی است شایع میان انسان و طیور.

معنی آپاندیسیت – فرهنگ معین و عمید

معنی آپاندیسیت در فرهنگ عمید التهاب آپاندیس یا زائدۀ روده کور که بسیار دردناک است و با عمل جراحی و برداشتن آن معالجه می‌شود. معنی آپاندیسیت در فرهنگ معین [ فر. ] ( اِ.) = آپاندیس : ورم ضمیمه روده کور که بسیار دردناک و گاه کشنده است ، آویزه آماس . (فره ).

معنی آخته – فرهنگ معین و عمید

معنی آخته در فرهنگ عمید ۱. بیرون‌کشیده‌شده؛ آهیخته؛ برکشیده؛ برآورده. ۲. برافراشته: گرش بر فریدون بدی تاختن / امانش ندادی به تیغ آختن (سعدی۱: ۱۳۷)، ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای / صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست (سعدی۲: ۳۷۰). معنی آخته در فرهنگ معین (اَ تِ) [ تر. ] … ادامه

معنی آدرس – فرهنگ معین و عمید

معنی آدرس در فرهنگ عمید ۱. نشانی شخص یا اداره و بنگاه. ۲. نوشته‌ای که حاوی نشانی یک محل باشد. معنی آدرس در فرهنگ معین (رِ) [ فر. ] ( اِ.) ۱ – نشانی خانه ، اداره و مانند آن ، نشانی (فره ). ۲ – عنوان و نام کس یا جایی بر پشت پاکت … ادامه

معنی آذربو – فرهنگ معین و عمید

معنی آذربو در فرهنگ عمید = اشنان معنی آذربو در فرهنگ معین ( ~.) (اِمر.) = آذربویه : گیاهی است جزو تیره اسفناج و خودرو است و برگ های ریز به هم فشرده دارد. ریشه آن را گلیم شوی یا چوبک اشنان گویند.

معنی آب – فرهنگ معین و عمید

معنی آب در فرهنگ عمید ۱. (شیمی) ماده‌ای مایع، بی‌طعم، بی‌بو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه‌ ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتی‌گراد جوش می‌آید و در صفر درجۀ سانتی‌گراد منجمد می‌شود. ۲. مقدار زیادی از این مایع … ادامه

معنی آب بها – فرهنگ معین و عمید

معنی آب بها در فرهنگ عمید پولی که در بهای آب می‌دهند؛ حق‌الشرب. آبپاش ۱. ظرفی فلزی و دسته‌دار که سر لولۀ آن سوراخ‌های ریز دارد و برای آب پاشیدن روی گل‌ها یا زمین به کار می‌رود. ۲. کسی که شغل او آبپاشی بر روی گل‌ها وگیاهان است. معنی آب بها در فرهنگ معین (بَ) … ادامه

معنی آتاشه – فرهنگ معین و عمید

معنی آتاشه در فرهنگ عمید کارمند وابستۀ سفارتخانه که دارای مٲموریت مخصوص باشد؛ وابسته. معنی آتاشه در فرهنگ معین (اَ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) آتاشه ؛ وابسته ، کارمند سفارتخانه که وظیفه ای خاص به عهده او محول است : اتاشه مطبوعاتی ، اتاشه تجارتی ، اتاشه نظامی .

معنی آتشکده – فرهنگ معین و عمید

معنی آتشکده در فرهنگ عمید در آیین زردشتی، بنایی که آتش مقدس در آن‌ نگه‌داری می‌شود و پرستشگاه زردشتیان است؛ آذرکده؛ آتشگاه؛ آتشخانه: جهان‌آفرین را ستایش گرفت / به آتشکدهَ‌نْدر، نیایش گرفت (فردوسی: ۳/۷). معنی آتشکده در فرهنگ معین (تَ کَ دِ) (اِمر.) جایی که زردشتیان آتش مقدس را در آن نگه داری کنند، نیایشگاه … ادامه

معنی آخر – فرهنگ معین و عمید

معنی آخر در فرهنگ عمید ۱. [مقابلِ اول] قرارگرفته در پایان: نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴: ۵۳۷). ۲. پسین؛ بازپسین؛ آخری؛ پایانی. ۳. (قید) سرانجام: آخر کار شوق دیدارم / سوی دیر مغان کشید عنان (هاتف: ۴۷). ۴. (شبه‌جمله) هنگام گلایه، تنبیه، تعجب، و توجه دادن … ادامه

معنی آدرم – فرهنگ معین و عمید

معنی آدرم در فرهنگ عمید = تکلتو: مرد را آ کنده از گرد ستوران چشم و گوش / اسب را آغشته اندر خون مردان آدرم (عثمان مختاری: ۳۱۹). معنی آدرم در فرهنگ معین (رَ) ( اِ.)۱ – نمد زین اسب و مانند آن . ۲ – درفشی که با آن نمدزین را دوزند. ۳ – … ادامه

معنی آذرجشن – فرهنگ معین و عمید

معنی آذرجشن در فرهنگ عمید جشنی که ایرانیان قدیم در روز آذر (نهم) از ماه آذر باستانی به مناسبت توافق نام ماه و روز برپا می‌کردند و به زیارت آتشکده می‌رفتند؛ آذرگان. معنی آذرجشن در فرهنگ معین ( ~. جَ) (اِمر.) جشنی در روز آذر (نهم ) از ماه آذر، در این روز به زیارت … ادامه

معنی آبا – فرهنگ معین و عمید

معنی آبا در فرهنگ عمید ۱. [جمعِ اَب] = اب ۲. اجداد. * آباء سبعه: [قدیمی] ۱. هفت‌پدر؛ هفت‌پدران. ۲. [مجاز] هفت‌ستاره؛ هفت‌سیاره. * آباء علوی: [قدیمی] ۱. پدران آسمانی. ۲. [مجاز] هفت‌سیاره؛ هفت‌فلک؛ هفت‌سپهر. معنی آبا در فرهنگ معین ( اَ) [ په . ] (حر اض .) با، همراه .

معنی آبدان – فرهنگ معین و عمید

معنی آبدان در فرهنگ عمید ۱. ظرف آب. ۲. [قدیمی] جایی که آب در آن جمع می‌شود؛ آبگیر: فتد تشنه در آبدان عمیق / که داند که سیراب میرد غریق (سعدی۱: ۱۰۴). ۳. (زیست‌شناسی) [قدیمی] = مثانه معنی آبدان در فرهنگ معین ( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بدن ؛ بدن ها، … ادامه

معنی آبسالان – فرهنگ معین و عمید

معنی آبسالان در فرهنگ عمید ۱. بهار. ۲. سال پرآب و پرباران. ۳. باغ؛ بوستان: همان شیپور بر صد راه نالان / به سان بلبل اندر آبسالان (فخرالدین‌اسعد: ۶۳). معنی آبسالان در فرهنگ معین (اِمر.) بهاران ، فصل کار.

معنی آبکی – فرهنگ معین و عمید

معنی آبکی در فرهنگ عمید ۱. آنچه مانند آب باشد. ۲. آبدار؛ پرآب. ۳. آب‌لمبو. ۴. [مقابلِ غلیظ] رقیق. ۵. بی‌محتوا. ۶. (اسم) مشروب. معنی آبکی در فرهنگ معین (بَ) (ص نسب .) ۱ – مایع ، روان . ۲ – کنایه از: بی دوام و نامطمئن . ۳ – پرآب .

معنی آب مروارید – فرهنگ معین و عمید

معنی آب مروارید در فرهنگ عمید از بیماری‌های چشم که بیشتر در اثر ضربه، مرض قند یا پیری عارض می‌شود و عدسی چشم یا کپسول آن تیره می‌شود و سبب نقصان دید یا نابینایی چشم می‌گردد؛ آب سفید. معنی آب مروارید در فرهنگ معین (مُ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری … ادامه

معنی آتروپین – فرهنگ معین و عمید

معنی آتروپین در فرهنگ عمید الکلوئیدی سمّی که از گیاه بلادانه گرفته می‌شود و در برطرف کردن گرفتگی عضلات و گشادشدن مردمک چشم کاربرد دارد. معنی آتروپین در فرهنگ معین (تْ رُ) [ فر. ] ( اِ.) شبه قلیایی است سمی که از مهرگیاه گرفته می شود و در پزشکی و کحالی استعمال می گردد.

معنی آتشگاه – فرهنگ معین و عمید

معنی آتشگاه در فرهنگ عمید ۱. بنایی در پیرامون شهرها که زردشتیان در آن آتش روشن می‌کنند. ۲. [قدیمی] آتشکده: نفسم سرد و سینه آتشگاه / دهنم خشک و دیده طوفان‌بار (انوری: ۱۹۲). ۳. جای افروختن آتش مقدس در آتشکده. معنی آتشگاه در فرهنگ معین ( ~.) (اِمر.) ۱ – آتشکده . ۲ – آتشدان … ادامه

معنی آجر – فرهنگ معین و عمید

معنی آجر در فرهنگ عمید خشتی که در کورۀ آجرپزی به‌صورت مکعب مستطیل پخته شده باشد؛ خشت پخته. * آجر تراش: آجر تراشیده و ساییده که برای زینت در نمای ساختمان به کار می‌رود. * آجر جوش: آجر بسیار پخته و ناصاف و تیره‌رنگ که از ته کوره به ‌دست می‌آید و بیشتر در پی‌های … ادامه